این جمله خیلی مهمه
گویا جیم قصد داشته همسرش را غافلگیر کند که اجل مهلتش نداده و به دست راننده ای مست کشته شد .
یکسال بعد ، بالاخره از کارل پرسیدم : « چطور توانستی تاب بیاوری ؟ »
چشمان کارل پر از اشک شد ، فکر کردم حرف بدی زده ام ، اما او به آرامی دست مرا گرفت و گفت : « اشکالی ندارد ، میخواهم چیزی به تو بگویم . روزی که با جیم ازدواج کردم به او قول دادم هیچ وقت نگذارم بدون آنکه بگویم دوستت دارم از منزل خارج شود . او هم همین قول را به من داد . این قول و قرار برای ما به شوخی و خنده تبدیل شد . با اضافه شدن بچه ها به جمعمان بر سر قول ماندن کار دشواری بود . یادم می آید وقتی عصبانی بودم به طرف اتومبیل می دویدم و از مین دندانهای کلید شده ام می گفتم : « دوستت دارم » یا به دفتر کارش می رفتم تا به او یادآوری کنم . این کار یکجور مبارزه جویی خنده دار بود .
در تمام طول زندگی زناشوئی مان خاطرات بسیاری را به وجود آوردیم تا سعی کنیم پیش از ظهر به هم بگوییم دوستت دارم .
صبح روزی که جیم مرد ، صدای روشن شدن موتور اتومبیل را شنیدم . از ذهنم گذشت که : اوه ، نه !! تو این کار رو نمیکنی مردک !! و بیرون دویدم و به پنجرۀ اتومبیل مشت کوبیدم و گفتم : آقای جیمز ای کارت ، من کارل کارت ، اینجا در روز تولد پنجاه سالگی ام ، میخواهم رکورد گفتن « دوستت دارم » را بشکنم !! تا اینکه جیم به پایین خیابان پیچید .
این است که می توانم زنده بمانم چون ، آخرین جمله ای که به جیم گفتم این بود :« دوستت دارم »
- ۹۱/۱۱/۰۳