غــرور
پروردگار پذیرفت و فرشته ها به سراغ مرد رفتند و به او مژده دادند که گر بخواهی صاحب قدرت شفا دادن خواهی شد.
اما اولینوس نپذیرفت نه....این قدرت را خداوند باید داشته باشد که بر تقدیر انسانها نیز آگاه است !
فرشته ها گفتند :-آیا می خواهی کلام سحر انگیز به تو عطا شود تا گناهکاران را به راه راست هدایت کنی؟
اولینوس باز هم مخالفت کرد-من در آن اندازه نیستم که وظیفه پیامبران بر دوشم باشد!
فرشته ها با ناراحتی گفتند:-اما تو نباید رد احسان کنی لااقل چیزی از خدا بخواه تا ما پیغام تو را برسانیم.
اولینوس فکری کرد و گفت از خداوند می خواهم واسطه برکات او باشم بی آنکه خود مطلع شوم چرا که می ترسم دچار غرور و خود پسندی گردم.فرشته ها رفتند و برگشتند و گفتند : خواسته ات براورده شد اما چون قرار گذاشتی خودت هم ندانی چیزی از ما نخواهی شنید!
اولینوس شکر گذاری کرد و رفت.از آن پس و به امر خداوند از هر کجا که اولینوس مهربان رد می شد
به فاصله چند دقیقه بیماران شفا می یافتند و زمین حاصلخیز می شد و.......اما اولینوس هرگز دچار غرور نشد!
- ۹۱/۱۱/۰۷